!!!!!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!

بازی

 

سلام سلام

احوال شماااا خوبین چه خبرا خوش میگذره ؟؟

اولش ممنونم از آبجی فاطمه عزیز که منو تو بازیتون راه دادن کم کم داش غصم میشد مامانیم میگفت چرا نمیری با بچه ها بازی کنی گفتم خوب بزار حالا دیگه رام میدن میرم از همین الان بگم اگه میخواین منو نوخودی کنین قهر میکنما .

خوب فعلا برم وسط باغچه بشینم ببینم کی بیشتر تو زندگیم ماثر بیده اگه کسیو پیدا کردم میام

گمونم یه کسانی رو یافتم خوب فک کنم تو زندگیم هیچی کمبود احساسی یا چیز دیگه ای نداشتم خدارو شکر چه پدرو مادرم چه اقوامو دوستان همه دوسم دارن همیشه لطف داشتن ولی خوب بعضیاشون بیشتر تاثیر داشتن . اول بگم که بزرگ ترین کسایی که تاثیر زیادی تو زندگیمون داشتن پدرو مادر عزیزم بودن که نزاشتن هیچ کمبود عاطفی داشته باشم که خدایی نکرده طرف راه اشتباه برم همیشه همه جا مث یه دوست کمکم کردن(دوستون دارم) خوب با اینکه پدرو مادر نقش خیلی مهمی دارن به همون اندازه دوستان میتونن تاثیر گذار باشن من تو دوران زندگیم چه از بچگی چه العان دوستای زیادی داشتم که بیشترشون آدمای دو رو بودن که همیشه دوست داشتن شکست منو ببینن تا موفقیتمو میتونم بگم بیشترین تاثیرو همین دوستای گلم تو زندگیم داشتن که منم هیچ وقت اینطوری نباشم از الان بگم از آدمای بی معرفت دو رو خییییییییییلی بدم میاد خوب موضوع رو میکشیم به قبل تر ها تو مبحث علمو درسو اینا بنده از ابتدا بچه درس خونی بیدم ولی خوب آتیشی نبود که نسوزونم البته زیاد خبیث نبودما در حد شیطنت های جزعی بله میگفتیم آقا خدمتتون عارضم که بنده یه پسر دایی نابقه داشتم که از اول اولش باهم همکلاس بودیم تا یه کم بعدش که براتون میگم بد آقا روزی نبود که این بچه یا میزو نخوره(البته دوران ما میزا همش چوبی بود) یا مداد کسیو یواشکی خورد نکنه خلاصه هر کاری میکردیمم سه سوته میزاشت کف دست آق معلممون که حسابی کفر منو در میاورد یه کتک مفصل میخورد چه تو کوچه که علاقه زیادی به مردم آزاری داشت البته بیشتر علاقه خاصی به لامپ در خونه ها داشت که البته تلاش زیاد من هم موجب نمیشد که این بچه اونارو نشکنه (رکوردشم ثبت شده) یه جورای خاصی همش دوست داشت همه چییو خراب کنه خوب حالا چه ربطی به درسو مقش ما داشت میگم الان این اعجوبه تاریخ آقا نیم نمره بیشتر میگرفت تا ما کل محل میفهمیدن همه دو دستی میزدن تو سر ما که مارم کم نیاوردیمو علاقه شدیدمونا به درس ابراز کردیم آقا به همین منوال رفتیمو رفتیم تا رسیدمیم به راهنمایی اونجا بید که بنده افت تحصیلی چشم گیری پیدا کردیم که دیگه نه پسر دایی ما موجب شد ما بخونیم نه هیشکیه دیگه کم کم داشتیم میرفتیم تو مایه تکو اینا که یکی از معلمای مخبر ما مارو کشف کرد (معلم فنی و حرفه ای)نمره مارو از 10 کردش 20 که کفمون برید که چه بچه باحالیه آقا مارم واسه اینکه خودی نشون بدیم اون یه درسو حسابی میخوندیم(البته چند وفت بعدش اعتراف کرد که اشتباه شده بود) تا یه روزی که مدیر محترممون ابلاق کردن که یه خونه واسه اجاره میخوان(آخه مال اینطرفا نبودن)مارم ییهو جوگیر شدیمو خونه همسایه که مال عموم بودا گفتیم که از اونروز بد بختی ما شروع شد رفت رو خانوادگی با مدیر مدرسه آقا دریغ از یه نمره (خیلی خشن بید) کاری کرد گه ما با معدل 18 سیکلمونا بگیریم خداییش یه نمره هم نداد هر روز گذارش مارو به بابا میداد مارم حساس دیدیم الانه که آبرومونا تو درو همسایه میبره تو رو در واستی با بابامونو اینا تصمیم گرفتیم بشینیمو خر خونی کنیم

خوب دبیرستانمون به بعدم یه روز سر فرصت واستون تشریح میکنم

آقا سرتونا درد نیارم یه کمم بریم تو وادی ورزش جونم این ماله 3.4 ساله پیشه بچه تنبل ندیده بودین بخورو بدو شده بودیم عین قلیون نه میخوردیم نه فعالیتی داشتیم از مدرسه جلو تی وی بعدشم خلاصه روزای تکراری پشت کله هم یه روز 2 تا از دوستای گلم که خیلی دوسشون دارم بنده رو بزور بردن تو باشگاشون واسه تماشا آقا نیم ساعتی نشسته بیدیم که دیدیم مربیشون از اون ته بال بال میزنه میگه بیا اولش یوخده ترسیدیم بعدش دیدیم چه بچه باحالیه خلاصه مخ مارو نمیدونم چطوری زد که ما خر شدیم اسممونا نوشتیم تا یه هفته دوستام با پس گردنی منو میبردن اونجا که بعد یه هفته دیدیم انگار خوشمان آمد دیگه مث بچه آدم خودم میرفتم که تو زندگیم بیشششترین تاثیرو داشت تو اخلاق ورزشکاریمونو خلاصه مارو از این رو با اونرو بعد به همه روها کشوند خلاصه کم کم تحرکمون زیاد شدو وزنمونم کشد بالا یه یه سالی رفتیمو خیلیم خمش میگذشت جاتون خالی خیلی یه روز مربیمون نیشاشو تا بیخ گوشش واکرده بودو اومد تو دیدیم اسم سه نفریمونا نوشته واسه ممسابقات (البته کشوری نبیدا بین 7.8 تا باشگاه بید ) آفا ما کولیو برداشتیم که جیم بشیم که دیدیم هرچی میدویم نمیرسم به در گویا مربی محترم پاشو گذاشته بود رو دم بنده خلاصش میکنم رفتیمو خوشبختانه هر ستاییمون گند زدیمو سوم شدیم

خوب دیگه چیمونده بعد مذهبیو احساسی

خوب اول مذهبیو میگم خانواده و اقوامو فامیلای ما حساسیت زیادی رو دینو اینا دارن مذهبی مذهبی البته بگم خشکه مقدس نیستنا هر چیزی جای خودش نماز به وقت ترانهو رقصشم به جا خوب اینم دیگه توضیحی نداره از اول اولش منم فردی معتقد به دین بار اومدیم که خیلیم خوشحالم

روابط اجتماعی که بین اقوامو دوستای ما هست موجب شده که حد اقل هرشب یا مهمون داریم یا مهمونیم در هفته شایدیکی دو شب اینطوری نیست از نظر احساسی فک کنمکمبود محبت نداشته باشم زیرا بنده هفت هشت ده تا بلکم بیشتر عمو عمه خالو اینا داریم که با 7.8.10 تا از بچه هاشون هم سنیم که باهم عجیب کنار میایمو به همدیگه به شدت علاقه داریم( یه سه چهارتا دختر همین اندازه هم پسر) خلاصه هرجا و مکانی باشیم حد اقل یکی دوتامون باهمیم(پایه خندهو مسخره بازیو جیغو ویغو دعوا و ...) خوب میگین به ماچه خیرشونا ببینی عرض میکنم خدمتتون که دیگه وقتی واسه کم بود محبت نیست همین

اینم بعدا صر فرصت شرحشو بیان میکنیم (خاطرهاشو)

دست آخر این خاله سوسکه ما واااااا بیشترین تاثیرو تو دو سه سال پیش تاحالا داشته که خیلیم دوستش دارم خیلی چیزارو ازش یاد گرفتم اینم واسه خودش یه هوارتا خط میشه خلاصه یکی از مهربون ترین فرشته های روی زمینه البته شاید چند روزیه رابطمون شکر آب شده البته به علت آقش زیادی بنده دو روز که خبری ازش نمیشه هرچی فوشو ایناست نسارش میکنم که اونم عادت کرده ( دوسم داره مجبور تحملم کنه ) خلاصه قصه ما تموم نشده فقط چند وقتی بل اجبار باید از هم دور باشیم که امیدواریم خدا اینجای قصه مونا هم خوب ویرایش کنه

نمیدونم چرا هر کاری میکنم هر خالیی میبندم خراب نمیشه یه جور انرژیه مثبت همیشه کنارمه که حفظ آبرو میکنه

آخرشم همین خود شوما باعث شدین من دوباره خودمو پیدا کنم

وسلام نامه تمام

چی؟. . . . . من چی دونم مخم بیشتر از این نکشید شرمنده نمیدونم چرتو پرتام اصلا ربطی به بازی داشت یا نه من که دیگه حوصله ندارم دباره بخونم ویرایشش کنم اگه قابل خوندن نبید شرمنته پولشو میدم

بازم مرررسسی از آبجی فاطمه نه ه ه ه ه ه نگفتم شرمنده !!!! بنده خواهر نداشته بیدم (چشمک) مگفتم تشکر به عمل میآوریم خدا خیرت بده ننه ایشالا خیر از جونیت ببینی خوب باید پاس بدم به چند تا همه که فک کنم نوشتن نیدونم بابا همه بازی کردن گفتم منو آخرش میزارین نخودیا منم ¤ ژیگولو ¤ داش رضا مشتاق ¤ و ¤ توت کوچولو ¤ نیلوفر ¤ رو دعوت میکنم به بازی البته گفتم که فک کنم همه نوشتن اگه کسی مونده دیگه یکی به من بگه اسمشو بزارم

قربونتون برم

شاد باشین به یاد خدا

 

نظرات 16 + ارسال نظر
مرجان جمعه 11 خرداد 1386 ساعت 02:39 ب.ظ

موشی جون ! مجید دلبندم ! چرا ابلاغ و نابغه رو با قاف نوشتی ؟ (غششششششششمولک)

چقدر موش دوست داشتنی هستی تو . بوسمولک

به سلامتی شما هم تاثیرات سازنده ای میشه گفت گرفتی . مثل گیگیلی

شاد باشی

سسسسسسسسلام سلام
بی خیال خودتا عشقه ببین من زیاد توجه نمیکنم اینارو هر کدوم از کلمات زودتر اومد زیر دستم همون برندس (چشمولک)
خجالللت مرسی قشنگمولک (ذوق مالمولک)(نیش)
ای آره همچین میشه گفت میشه هم شنوفت
قربون اون گیگیلیت برم من (مااااااااااااااچ)

شاد باشین به یاد خدا

مطرود جمعه 11 خرداد 1386 ساعت 07:24 ب.ظ http://matrood.blogsky.com

سلام آقا موشه
راستی شما اسم کوچیکت جری نیست ؟؟
شوخی بود . راستی این مهمونی کجاست ؟
یه سری به من بزن خبرشو بده و بزار ماهم توش خدمتی کنیم عزیزم
با سپاس .. مطرود ...

سلام مطرود جونم
نه اسم بزرگم جریه (چشممک)
قربونت برم . وا ننه دیر اومدی مگه چند روز مهمونیه (نیش)
شوخی کردم یه پست برو پایین تر همونجاست حسابی از خودت پذیرایی کن
میام حتما

شاذه شنبه 12 خرداد 1386 ساعت 08:42 ق.ظ

سلام
خاطراتت بامزه بود مرسی.
مرجان که غلط دیکته گرفت منم بگیرم کم نیارم! الآن رو اینجوری می نویسن نه با عین. حالا پنج بار بنویس یاد بگیری. یکی من یکی اون مدیرتون!

سلام
ممنون
مرسی خوندی گفتم هیشکی حوصله نمیکنه بخونه!!
اوا بازم غلط داشتم آبروم رفت نیست سیکلمو با تک ماده گرفتم(نیش)
آدت بدی شده برام همش تاثیرات چت کردنه البته دیگه چند وقتیه گذاشتم کنار عاقل شدیم هرچی میاد زیر دستم همونا میزنم دیگه توجه نمیکنم غلطه یا درست ممنون دیگه سعی میکنم بیشتر دقت کنم

توت کوچولو شنبه 12 خرداد 1386 ساعت 05:24 ب.ظ http://darkscare.blogsky.com

سلام ممنون که منو دعوت کردی ولی من هر چی فکر کردم چیزی به یادم نیومد! شرمنده!
من آپم یه سر بهم بزن!

سلام خواهش میکنم
اختیار دارین توری نیست
باش میام الان

نیاز شنبه 12 خرداد 1386 ساعت 10:14 ب.ظ

سلام سلام...اول بگم این لوگوت منو کشت بس که نازه و قربون صوقش رفتم..بهش بگو ملوس دندونات ساب رفت بسه دیگه تمیز شد....!!
قدر پدرو مادرتو بودن ایشالا همیشه سایه سرت باشن....
امیدوارم اونچه که برات بهتره تو زندگیت رقم بخوره!..
این غلط املاییهات هم درست کن پسر(نیش)

سلاااااااااااام
چه عجب خانوم از خواب زمستونی بیدار شدند
مهمونی چه خبر؟؟؟؟؟؟؟
میگن واست خاستگار اومده صداشو در نمیاری ها ها(چشششمک)
(نیییییییش) آره منم کشته منم چند تا پس گردنی بهش زدم گفتم بسه دیگه . آخه این مسواکو تازه براش خریدم بچمون ذوق داره ولش کن
ممنونم
بلند بگو انشاالله
ببین همش من ۳ تا غلط داشتما گیر نده مرجانو شاذه جریمم کردن
ولش کن بزار حالا فاطمه هم بیاد غلط بگیره بعد درستش میکنم(نیییش)
!!! مجیییییید جان دلبندم قربون صدقش نه صوقش(قه ه ه ه قهه)

قاسم رایانه یکشنبه 13 خرداد 1386 ساعت 01:55 ب.ظ http://ghasemrayaneh.blogsky.com

سلام آقا موشه کارم داشتی چه خبر موشموشک
براتارزومیکنمهیچوقتاسیرتلهموشنشی
...........
...........
...........
امیدوارم هیچ وقت اسیر تله موش نشی

سلام سلام احوال شوما
قربونت برم
مرسسسسسسی آره اینجا تله نیست مردمونش خوبن (چشمک)
بازم بیا

فاطمه سه‌شنبه 15 خرداد 1386 ساعت 09:51 ق.ظ

سلام موشی

اول خواهش می کنم...کاری مهمی نکردم...دوم ببینم دست من بنده تو چرا نه کامنت تایید می کنی نه آپ می کنی...بیام دمتو قیچی کنم(نیش)
جالب بود آقا موشی...مخصوصن اون باشگاه رفتن و وردیش که با حال نوشته بودی...

ای وای ....خواهر نداشته بیدی..خوب موشی ما جایخئاهرای بزرگتر تو ...باور کن...خواهر که نباید همخون باشه...

خاله سوسکه...فک کنم یه بار سرت داد کشیدم که بیخیال شی...ببین آقا موشه فک کنم از جمع دوستا من تقربین بیشتر از همه می شناسمت...به عبارتی حداقل اسم واقعیتو می دونم...اون چیزایی رو که من خوندمو و دیدم...اصلن نسبت دید مثبتی بهش ندارم...از حرفام ناراحت نشیا...چون جای داداشمی دارم بهت میگم...یه سری حرف دیگه هم هست بعدن برات میگم...
شاد باشی..
یا حق(نیش)

سلام سلام
انگاری پیداتون شد(نیش)
اختیار دارین شرمنده کردین
(نیش) چه کنیم این روزا گرفتارم اوا خواهر نه ه ه ه منمو همین دم خوشکلم (چشمک)
جالبو آبکی آبکی(نیش) ممنون خوشحالم یوخده خوشدون اومد

(گریه ه ه ه ه) نداروم در این یکی که شکی نیست موافقم شماها خواهرای خیلی گلی هستین تا اومدم اینجا از حرفاتون خیلی تاثیر گرفتم مخصوصا تو باشه یه روز بتونم جبران کنم

خیلی خجالت میکشم هم از تو هم از خودم هم از خاله سوسکه تو پستم گفته بودم به علت وابستگیه زیادیم با کمترین کارای او واکنش انجام میدم شرمندم چون اون حرفایی که تو وب قبلیت زدم حالا دیدم که کاملا اشتباه میکردم دیروز خاله سوسکه اینا از صبح تا آخر شب خونمون بودند که فهمیدم دید من نسبت به این چند روزه خیلی بچگانه بوده اصلا نمیتونه اون طوری که من توصیفش کردم باشه
دلبستگیم بهش خیلی کمتر شده هنوز دوستش دارم چون که خیلی گله شاید بهش مدیونم باشم دوستش دارم نه بخاطر خودم به خاطر خودش
نه بابا چرا ناراحت بشم خیلیم خوشحال میشم
ممنونم ازت
وا خواهر منو فاش نکنیا (چشمک)

شاد باشین به یاد خدا

پدرام چهارشنبه 16 خرداد 1386 ساعت 03:09 ق.ظ http://pedygol.blogspot.com

سلام بر آقا موشه عزیز..
خوبی عزیز جان؟..سلامتی؟..چه خبر از خاله سوسکه؟!..نمیزنیش که؟!..آباریکلا پسر خوف و نازنین..فرشته روی زمین..میوه نخوری نشسته!!..
عجب ماجراهایی داشتی تو!!
شرمنده که نشد تو پست قبلیت که دعوت کرده بودی بیام..
بهرحال..از جهت آشنایی باهات که خیلی خوشبختم..
خب..بگو ببینم..کجایی؟..چکاره ای؟..چندتا بچه داری؟!..تو کجاها سوراخ داری؟!..

به به سلام دکتر جون گلم
ممنون خوبم شکر .. شما چطورین؟؟؟...نیستین چه عجب این طرفا خوشحالمون کردیییی
خاله سوسکه هم سلام میرسونه نه زیاد نمیزنمش آخه گناه داره (نیش)فقط دعواش میکنم اونم زودی گریش میگیره!!!!!!!۱
قربونت برم عزیزم چه کنیم دیگه ماجرای من خیییلی پیچیده تره اینا یوخدشه
اختیار داری دکتر جون جات خیلی خالی بود با بچه ها بزنو برقصو ....
حالا غصه نخور ننه یه چند روز دیگه یه عروسی میخوام بگیرم اون وقت بیا حتما
منم همینتور تند تند بیا بیشتر باهات آشنا بشم باش....
ای از کجا بگم دکتر دیروز خونمو خراب کردن ای از دست این آدما یه ساعت آرامش ندارم خلاصه دیروز باروبندیل سفرو بستیمو شهرو گذاشتیمو اومدم تو جنگل اینجا حالش بیشتره هر جا بگی خونه آقا موشه کجاست بهت میگن بیا پیشم خوشحال میشماااااااااااااا

نیلوفر چهارشنبه 16 خرداد 1386 ساعت 11:07 ق.ظ

سلام موشی...
ببخشین دیر اومدم...
لینکت کردم...
برم بخونم...
راستی مرسی که منو دعوت کردی عزیزم...

سلام نیلو
با ما سر سنگینی !!!!
دوست دارم بیشتر آشنا بشیم مث فاطمه نیازو مرجان بیشتر بیا پیشم باش
ممنون
باش بخونو بیا
اختیار دارین خواهش میکنم
ممنونم که اومدی گلم
قربونت

شاذه پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 01:02 ق.ظ

دلمون پوسید. حداقل تو آپ کن...

دلم خیلی گرفتس هر چی سعی میکنم یه چیزی بنویسم نمیشه لاعقل شاد نمیتونم بنویسم
از غصه و دردم که دلم نمیاد بنویسم
سعی خودما میکنم
ممنون

مرجان پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 06:49 ب.ظ http://anemone.blogsky.com

بالاخره موفق شدم برات کامنت بذارم

سلام آقا موشه. کم کم دارم به موشها علاقمند میشم . آخه من کپل رو خیلی دوس داشتم . الانم اگه مدرسه موشها بذاره مثل بچه ها میشینم نگاه می کنم . حالا نمیشه به جای دم دراز ، کپل باشی ؟

اصن چرا آپ نمی کنی ؟ لوس

شاد باشی

ایول ایول آبجی مرجانوایوووول(موش بخورمت)
ببین من اصلا کپلم (عینک)
آخه من که تپل نیستم همش به ۶۰کیلو زورکی میرسم

سسسسسسسسسسلام مرجان جان جان اوخی این حس همنوع دوستیت منو کشته (نیش) .میخرم برات . ایول باحاتم عجیب میخوای سی دی شو میگیرم میام با هم میبینیم . وا بیا اصلا این دم منا بکن راحتمون کن بابا دم باریک نه دم دراز آره خودمم خوشم نیومد هویجوری گفتم بازم اسمای قشنگتری توشون بود ولی یادم نمیاد ولی من همون آقا موشه صدام کنی.. یا موشی اصلا موش توش باشه حالا بگو ننه موشی .. بیشتر ذوق میکنیم
میدونی چطور به این اسم رسیدم غصه نخور میگم برات اولش مث تو از مدرسه موش ها خیلی خوشم میومد بعدش دیدم این موجود زرنگ خیلی کارا ازش بر میاد کارای بزرگ تر از هیکلش مث خودم بعد ترش رسیدیم به موشو گربه آی این موشی هی حال این گربرو میگیره من حال میکنم بعد تر ترش اگه این تامو جری نبود بنده الان اینجا نبودم همین موش گربه بود که سبب میشد من صبح ها ساعت ۶.۵ بیدار بشم برم به طرف علمو تحصیل البته مال قبلنامه الان مث بچه آدم سایت ۴ بیداریم آخر آخرش که به قول دوسم هیچیشم کم نمیکنم این شعره که بقل وب گذاشتمو مال خاله سوسکه و آقا موشه هستا این مال یه نمایش نامه قدیمیه که خییییلی توپه ببینی آشقش میشی حالا گیر آوردم میدمت حالا ما از کجا ییهو یاد این نمایش نامه افتادیم خدا میدونه منم میدونم میگم برات رمان پریچهر معدب پور که خیلی باحال بود خیلی روم متاثر بید
چی فک کردی این آقا موشه همینطوری ییهو پیدا شد نه عزیزم فلسفه داره واسه خودش حالا اینجا بگم همشو نمیشه یه روز مفسل میام برات میگم
وا خواهر موضوع نداریم داری بدی چند روز غرضی مینویسم دنبال یه سوژه شادیم یوخده بچه ها روحیه بردارن
قربونت برم خوب کردی اومدی یوخده دلمون وا شد

نیلوفر پنج‌شنبه 17 خرداد 1386 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام...آفرین درس کردی...
ببین من از متنت فقط غلط املاییاتو گرفتم که عرض میکنم خدمتت...
نخودی-موثر-الان-جزئی-نابغه-ابلاغ-سر فرصت-نثارش
البته من درستاشو نوشتم براتاااااااااااااااااا
فاطمه هم که حالش خوبه تو وبم نوشتم...
تو هم هی نگو منم میرم منو حرص ندین با این حرفا

سلام دختر صحرا کجای کاری بابا اینارو قبلا نیازو مرجانو شاذه و ... او ووووووو گرفتن (چشمک)
ممنون قول میدم دیگه غلط ننویسم البته علتشو گفتم
ممنون واقا نگرانش شده بودم
باش نمیرم البته اگه باز دیدم تنهام میرم آخه شوما که تحویل نمگیرین بابا

توت کوچولو جمعه 18 خرداد 1386 ساعت 01:35 ق.ظ http://darkscare.blogsky.com

سلامی دوباره!

بعده سه روز برگشتم!

یه سر بم بزن!

سلام عزیزم
رسیدن به خیر
الان میام باش

نیلوفر جمعه 18 خرداد 1386 ساعت 09:07 ب.ظ

سلاممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم :)))))))

خدا خفت نکنه دختر فک کردم ویروس اومده (غششششش)
سلامممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممممم

این مهربونیت منو کشته (غش)

نیاز شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 01:16 ب.ظ

سلام اقا موشه.....چطوریاتی؟؟؟؟...تو که هنوز اندر خم همین پست موندی که!!!!...این همه من رفتم اومدم تو هنوز اپ نکردی تنبل خان...زود باش دیگه!

به به به نیاز عزیز ایول اومدی
ممنون خوبم تو چطوری
اووو شما که رفتین منم غصم شد آپ نکردم دیگه
نوشتم بازی
تو هم دعوتی

نیلوفر شنبه 19 خرداد 1386 ساعت 01:32 ب.ظ

میبینی چه مهربونم...
تازه دعوتت کردم به یه بازی...

هی ایول همیشه مهربون باش باش
مرسیییییییییییییییییییییییییی نوشتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد