!!!!!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!

!!!!!!!!!!!!!

بدروووووووود

 سلام سلام

به امید یه هوای تازه تر

گفتیم از رفتنو خوندیم از سفر

میخواستیم مث پرندها باشیم

 آسمونو حس کنیم رها باشیم

اومدیم دلو به دریا بزنیم

رنگ خورشیدو به شبها بزنیم

اما نه اینجا سراب غربته

سهممون یه کوله بار حسرته

اینجا فصل بی صدای قصه هاست

سرگذشتی داره هر کی مثل بین ماست

یکی از قصه غصه هاش میگه یکی از غربت لحظه هاش میگه

یکی میخواد شبو مهتابی کنه شهر خاکستریو آبی کنه

دلمون تنگه سکوتو بشکنیم شبو با خورشیدو ماه آشتی بدیم

 

بدرووووووووود ، واه ه چرا میزنین خوب میخوام برم حوصلم سر رفته دیگه  دلم گرفته برو بچ میگن اگه بی خیال بشی بیای خیلی واست خوبه میگن خیلی بهمون خوش میگذره آره خودمم فکر میکنم این طوری میتونم یه کم لاعقل روحیه بگیرم از اینجا موندنو افسرده شدن که بهتره نمیدونم همش فکر میکردم دیگه باید یرم چون خیلی نیاز داشتم  دلم پوسید به خدا هیشکیم نمیتونه جلوما بگیره تصمیمیه که گرفتم  واسه یه بارم که شده میخوام رو حرفم باشم آره میرم به خاطر خودم به خاطر بروبچ آخه دلشون میگیره طفلکیا میخوام برم واسه همیشه ...... بی خیال بشم...... آره دیگه از انتظار خسته شدم  دیگه موخم ترکید بس که همش فکر کرد آخ چه حالی میبرن اونایی که روانشون پاکه نه غصه نه قصه نه .........

خوب دلم براتون خیییییییلی تنگ میشه آره دارم چند روزی میرم شمال با برو بچ جاتون خیییلی خالیه این خط قرمزیارو که یادتونه ما اصلا هموناییم )عینک آفتابی( رفتنم با خودمه اومدنم با خداس اگه زنده موندیمو پولمون تموم شد بر میگردیم  خلاصه جاتونا خیلی خالی میکنم اومدم زنده برگشتم واستون تعریف میکنم(همش ۱ هفته) باش

گفتم بگم نگین رفت تندی لینکمو بردارین یه نفس راحت بکشین نه بابا میام همش یه هفته آره دیگه خوب زیاد گریه نکنین میدونم دلتون برام تنگ میشه خوب چاره چیه!!!!!! )اوق( اه اه اه .!!

دوستووووووووون داررررررررررررم

 

 

ب .ن : سلام صبح میریم پس تا بر گردم کامنتا بی جوابه اگه هم کامنتام زیر 50 تا بود میرم دیگه هم نمیام شیر فم شد

ببینم فاطمه تو باز جو گیر شدی پس وبت کو تو بیخود میکنی بری فمیدی

حق به همراهتون

خدا  نـــگهدارتـون

 

بازززی

 

سلام سلام

خوب میریم سر اصل مطلب ، نیلو فر بنده رو به بازیشون راه دادن اول بهتره یوخده در موردی این بازی برادون بگم آره خدمتدون عارضم که تو این بازی باید اصلا کی فهمیدیم وبلاگ چیه ، چه موقه بود که پا به این عرصه گذاشتیم ، حدفمون چیبودو واسه اولین بار چه حسی داشتیم ..

خوب منم مث همتون نمیدونستم وبلاگ چیه خوب از بدر تولدم هنوز با این واژه آشنا نشوده بودم خلاصه کارمون شده بود بیشتر چت کردنو چرخیدن تو سایتو اینا  جونم واستون بگه این سایتارو میدیدم کفم میبرید مخصوصا سایتای بازیگرا و خواننده ها همیشه دوست داشتم یکیشو به صلیغه خودم طراحی کنم آقا روزا میگذشتو یه روز که با خاله سوسکه غرق چت کردن بودیم ییهو یکی از دوستام پی ام داد خوندیم دیدیم آدرس سایت پرشین بلاگه گفت که تو اینجا میشه مجانی وب ساخت با کلی ذوق رفتیمو پایه وبلاگمونو کوفتیم یه مدتی توش شعرو عکسو اینا میزاشتمو اینا با وبلاگهای دیگه آشنا شدم کم کم واسه خودمون حرفه ای شدیم بعد یه مدت با میهن بلاگ آشنا شدم که دیدم انگار این وب سایت هم خدمات بیشتری میده هم یه جورایی بیشتر به دلم نشست اون وبمونا انداختیم تو آشغالیو یه وب دیگه زدیم نشستیم یه قالب توپم واسش طراحی کردیمو ) یه قالب توپ توپ هر کی میدید کفش میبرید ( شرمنده آدرسشو نمیدم ببینید آخه واسه خودش علت داره الان حوصله ندارم توضیح بدم خوب کجا بودیم آره دیگه انقد ذوق مرگ شدیم که روزی ۲۰ بار به این وب سر میزدیم دوستای خیلی زیادی هم پیدا کردم که خیلی دوسشون دارم درست مثل شماها گل بودند

آره حدودن هفته ای یه بار آپ میشد که از عید تا حالا که دیگه نه حوصله داشتم نه اعصاب آپ کردن شد ماهی یک بار الانم که رو هوا مونده فعلا

الانم که به علت مشکلاتی که برام پیش اومده از خودمو همه فرار کردم و در خدمت شماهام

راستی از اولین وبلاگم تا حالا حدودا ۴ سالی میگذره البته فک کنم این پنجمین وبلاگمه اینم بگم یه هویجوری ییهو قید همه رو نزدم برم یه جای دیگه میشه وب قبلیو دایورت میکردم رو وب جدید من هنوزم با اولین دوست وبلاگیم در ارتباطم البته از این وبلاگ هیشکی خبر نداره !!!!

وسلام نامه تمام

 

ممنون از دختر صحرا نیلوفر عزیز که بنده رو به بازی دعوت کردنمنم پاس میدم به چند تا دوستای گلم فاطمه که هر وقت اومد بنویسه دکتر پدرام  توت کوچولو  نیازم که نیستش اگه اومدی بنویس باش هر کیم دوست داره میتونه بنویسه

شاد باشین به یاد خدا

 

 

بازی

 

سلام سلام

احوال شماااا خوبین چه خبرا خوش میگذره ؟؟

اولش ممنونم از آبجی فاطمه عزیز که منو تو بازیتون راه دادن کم کم داش غصم میشد مامانیم میگفت چرا نمیری با بچه ها بازی کنی گفتم خوب بزار حالا دیگه رام میدن میرم از همین الان بگم اگه میخواین منو نوخودی کنین قهر میکنما .

خوب فعلا برم وسط باغچه بشینم ببینم کی بیشتر تو زندگیم ماثر بیده اگه کسیو پیدا کردم میام

گمونم یه کسانی رو یافتم خوب فک کنم تو زندگیم هیچی کمبود احساسی یا چیز دیگه ای نداشتم خدارو شکر چه پدرو مادرم چه اقوامو دوستان همه دوسم دارن همیشه لطف داشتن ولی خوب بعضیاشون بیشتر تاثیر داشتن . اول بگم که بزرگ ترین کسایی که تاثیر زیادی تو زندگیمون داشتن پدرو مادر عزیزم بودن که نزاشتن هیچ کمبود عاطفی داشته باشم که خدایی نکرده طرف راه اشتباه برم همیشه همه جا مث یه دوست کمکم کردن(دوستون دارم) خوب با اینکه پدرو مادر نقش خیلی مهمی دارن به همون اندازه دوستان میتونن تاثیر گذار باشن من تو دوران زندگیم چه از بچگی چه العان دوستای زیادی داشتم که بیشترشون آدمای دو رو بودن که همیشه دوست داشتن شکست منو ببینن تا موفقیتمو میتونم بگم بیشترین تاثیرو همین دوستای گلم تو زندگیم داشتن که منم هیچ وقت اینطوری نباشم از الان بگم از آدمای بی معرفت دو رو خییییییییییلی بدم میاد خوب موضوع رو میکشیم به قبل تر ها تو مبحث علمو درسو اینا بنده از ابتدا بچه درس خونی بیدم ولی خوب آتیشی نبود که نسوزونم البته زیاد خبیث نبودما در حد شیطنت های جزعی بله میگفتیم آقا خدمتتون عارضم که بنده یه پسر دایی نابقه داشتم که از اول اولش باهم همکلاس بودیم تا یه کم بعدش که براتون میگم بد آقا روزی نبود که این بچه یا میزو نخوره(البته دوران ما میزا همش چوبی بود) یا مداد کسیو یواشکی خورد نکنه خلاصه هر کاری میکردیمم سه سوته میزاشت کف دست آق معلممون که حسابی کفر منو در میاورد یه کتک مفصل میخورد چه تو کوچه که علاقه زیادی به مردم آزاری داشت البته بیشتر علاقه خاصی به لامپ در خونه ها داشت که البته تلاش زیاد من هم موجب نمیشد که این بچه اونارو نشکنه (رکوردشم ثبت شده) یه جورای خاصی همش دوست داشت همه چییو خراب کنه خوب حالا چه ربطی به درسو مقش ما داشت میگم الان این اعجوبه تاریخ آقا نیم نمره بیشتر میگرفت تا ما کل محل میفهمیدن همه دو دستی میزدن تو سر ما که مارم کم نیاوردیمو علاقه شدیدمونا به درس ابراز کردیم آقا به همین منوال رفتیمو رفتیم تا رسیدمیم به راهنمایی اونجا بید که بنده افت تحصیلی چشم گیری پیدا کردیم که دیگه نه پسر دایی ما موجب شد ما بخونیم نه هیشکیه دیگه کم کم داشتیم میرفتیم تو مایه تکو اینا که یکی از معلمای مخبر ما مارو کشف کرد (معلم فنی و حرفه ای)نمره مارو از 10 کردش 20 که کفمون برید که چه بچه باحالیه آقا مارم واسه اینکه خودی نشون بدیم اون یه درسو حسابی میخوندیم(البته چند وفت بعدش اعتراف کرد که اشتباه شده بود) تا یه روزی که مدیر محترممون ابلاق کردن که یه خونه واسه اجاره میخوان(آخه مال اینطرفا نبودن)مارم ییهو جوگیر شدیمو خونه همسایه که مال عموم بودا گفتیم که از اونروز بد بختی ما شروع شد رفت رو خانوادگی با مدیر مدرسه آقا دریغ از یه نمره (خیلی خشن بید) کاری کرد گه ما با معدل 18 سیکلمونا بگیریم خداییش یه نمره هم نداد هر روز گذارش مارو به بابا میداد مارم حساس دیدیم الانه که آبرومونا تو درو همسایه میبره تو رو در واستی با بابامونو اینا تصمیم گرفتیم بشینیمو خر خونی کنیم

خوب دبیرستانمون به بعدم یه روز سر فرصت واستون تشریح میکنم

آقا سرتونا درد نیارم یه کمم بریم تو وادی ورزش جونم این ماله 3.4 ساله پیشه بچه تنبل ندیده بودین بخورو بدو شده بودیم عین قلیون نه میخوردیم نه فعالیتی داشتیم از مدرسه جلو تی وی بعدشم خلاصه روزای تکراری پشت کله هم یه روز 2 تا از دوستای گلم که خیلی دوسشون دارم بنده رو بزور بردن تو باشگاشون واسه تماشا آقا نیم ساعتی نشسته بیدیم که دیدیم مربیشون از اون ته بال بال میزنه میگه بیا اولش یوخده ترسیدیم بعدش دیدیم چه بچه باحالیه خلاصه مخ مارو نمیدونم چطوری زد که ما خر شدیم اسممونا نوشتیم تا یه هفته دوستام با پس گردنی منو میبردن اونجا که بعد یه هفته دیدیم انگار خوشمان آمد دیگه مث بچه آدم خودم میرفتم که تو زندگیم بیشششترین تاثیرو داشت تو اخلاق ورزشکاریمونو خلاصه مارو از این رو با اونرو بعد به همه روها کشوند خلاصه کم کم تحرکمون زیاد شدو وزنمونم کشد بالا یه یه سالی رفتیمو خیلیم خمش میگذشت جاتون خالی خیلی یه روز مربیمون نیشاشو تا بیخ گوشش واکرده بودو اومد تو دیدیم اسم سه نفریمونا نوشته واسه ممسابقات (البته کشوری نبیدا بین 7.8 تا باشگاه بید ) آفا ما کولیو برداشتیم که جیم بشیم که دیدیم هرچی میدویم نمیرسم به در گویا مربی محترم پاشو گذاشته بود رو دم بنده خلاصش میکنم رفتیمو خوشبختانه هر ستاییمون گند زدیمو سوم شدیم

خوب دیگه چیمونده بعد مذهبیو احساسی

خوب اول مذهبیو میگم خانواده و اقوامو فامیلای ما حساسیت زیادی رو دینو اینا دارن مذهبی مذهبی البته بگم خشکه مقدس نیستنا هر چیزی جای خودش نماز به وقت ترانهو رقصشم به جا خوب اینم دیگه توضیحی نداره از اول اولش منم فردی معتقد به دین بار اومدیم که خیلیم خوشحالم

روابط اجتماعی که بین اقوامو دوستای ما هست موجب شده که حد اقل هرشب یا مهمون داریم یا مهمونیم در هفته شایدیکی دو شب اینطوری نیست از نظر احساسی فک کنمکمبود محبت نداشته باشم زیرا بنده هفت هشت ده تا بلکم بیشتر عمو عمه خالو اینا داریم که با 7.8.10 تا از بچه هاشون هم سنیم که باهم عجیب کنار میایمو به همدیگه به شدت علاقه داریم( یه سه چهارتا دختر همین اندازه هم پسر) خلاصه هرجا و مکانی باشیم حد اقل یکی دوتامون باهمیم(پایه خندهو مسخره بازیو جیغو ویغو دعوا و ...) خوب میگین به ماچه خیرشونا ببینی عرض میکنم خدمتتون که دیگه وقتی واسه کم بود محبت نیست همین

اینم بعدا صر فرصت شرحشو بیان میکنیم (خاطرهاشو)

دست آخر این خاله سوسکه ما واااااا بیشترین تاثیرو تو دو سه سال پیش تاحالا داشته که خیلیم دوستش دارم خیلی چیزارو ازش یاد گرفتم اینم واسه خودش یه هوارتا خط میشه خلاصه یکی از مهربون ترین فرشته های روی زمینه البته شاید چند روزیه رابطمون شکر آب شده البته به علت آقش زیادی بنده دو روز که خبری ازش نمیشه هرچی فوشو ایناست نسارش میکنم که اونم عادت کرده ( دوسم داره مجبور تحملم کنه ) خلاصه قصه ما تموم نشده فقط چند وقتی بل اجبار باید از هم دور باشیم که امیدواریم خدا اینجای قصه مونا هم خوب ویرایش کنه

نمیدونم چرا هر کاری میکنم هر خالیی میبندم خراب نمیشه یه جور انرژیه مثبت همیشه کنارمه که حفظ آبرو میکنه

آخرشم همین خود شوما باعث شدین من دوباره خودمو پیدا کنم

وسلام نامه تمام

چی؟. . . . . من چی دونم مخم بیشتر از این نکشید شرمنده نمیدونم چرتو پرتام اصلا ربطی به بازی داشت یا نه من که دیگه حوصله ندارم دباره بخونم ویرایشش کنم اگه قابل خوندن نبید شرمنته پولشو میدم

بازم مرررسسی از آبجی فاطمه نه ه ه ه ه ه نگفتم شرمنده !!!! بنده خواهر نداشته بیدم (چشمک) مگفتم تشکر به عمل میآوریم خدا خیرت بده ننه ایشالا خیر از جونیت ببینی خوب باید پاس بدم به چند تا همه که فک کنم نوشتن نیدونم بابا همه بازی کردن گفتم منو آخرش میزارین نخودیا منم ¤ ژیگولو ¤ داش رضا مشتاق ¤ و ¤ توت کوچولو ¤ نیلوفر ¤ رو دعوت میکنم به بازی البته گفتم که فک کنم همه نوشتن اگه کسی مونده دیگه یکی به من بگه اسمشو بزارم

قربونتون برم

شاد باشین به یاد خدا